پسر خوشگل. امرد. پسر زیباروی. ساده: و در موضع سقاه هر خوش پسری ظریف منظری... کمر بر میان بسته... (جهانگشای جوینی). گروهی نشینند با خوش پسر که ما پاکبازیم و صاحبنظر. سعدی. آن خوش پسر برآمد از خانه می کشیده مایل به اوفتادن چون میوۀ رسیده. صائب (از آنندراج)
پسر خوشگل. امرد. پسر زیباروی. ساده: و در موضع سقاه هر خوش پسری ظریف منظری... کمر بر میان بسته... (جهانگشای جوینی). گروهی نشینند با خوش پسر که ما پاکبازیم و صاحبنظر. سعدی. آن خوش پسر برآمد از خانه می کشیده مایل به اوفتادن چون میوۀ رسیده. صائب (از آنندراج)
نام آتشکده ای است. (از غیاث اللغات). نام آتشکدۀ دوم است از هفت آتشکدۀ مغان و پارسیان باستان. (انجمن آرا) (از جهانگیری) (از رشیدی) (آنندراج) (از برهان قاطع). و آن را آذرنوش نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). رجوع به یشت ها ج 2 ص 87 و 282 شود: وز آنجا به نوش آذراندرشدند رد و هیربد را همه سر زدند. فردوسی
نام آتشکده ای است. (از غیاث اللغات). نام آتشکدۀ دوم است از هفت آتشکدۀ مغان و پارسیان باستان. (انجمن آرا) (از جهانگیری) (از رشیدی) (آنندراج) (از برهان قاطع). و آن را آذرنوش نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). رجوع به یشت ها ج 2 ص 87 و 282 شود: وز آنجا به نوش آذراندرشدند رد و هیربد را همه سر زدند. فردوسی
نویددهنده. مژده دهنده. (ناظم الاطباء). مژده ور. (یادداشت مؤلف) : نکتۀ روح فزا از دهن دوست بگو نامۀ خوش خبر از عالم اسرار بیار. حافظ. آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم. حافظ. مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد. حافظ. - خوش خبر باش، به قاصد نورسیده و تفألاً به کلاغ و جغد گویند چون بانگ کند. چون کلاغ یا جغدی بر بالای خانه ای نشیند و آواز دهد زنان برای رفع نحوست آن گویند: خوش خبر باش. - خوش خبر دادن، نوید نیکی دادن. مژده ای دادن. (یادداشت مؤلف)
نویددهنده. مژده دهنده. (ناظم الاطباء). مژده ور. (یادداشت مؤلف) : نکتۀ روح فزا از دهن دوست بگو نامۀ خوش خبر از عالم اسرار بیار. حافظ. آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم. حافظ. مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد. حافظ. - خوش خبر باش، به قاصد نورسیده و تفألاً به کلاغ و جغد گویند چون بانگ کند. چون کلاغ یا جغدی بر بالای خانه ای نشیند و آواز دهد زنان برای رفع نحوست آن گویند: خوش خبر باش. - خوش خبر دادن، نوید نیکی دادن. مژده ای دادن. (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. واقع در جنوب خاوری فهلیان و 8 هزارگزی راه فرعی هرایجان به اردکان. کوهستانی و معتدل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. واقع در جنوب خاوری فهلیان و 8 هزارگزی راه فرعی هرایجان به اردکان. کوهستانی و معتدل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
تملق. تبصبص. چاپلوسی. (یادداشت مؤلف) : من چو طبع لطیف خواجه کمال غزلی بد نمیتوانم گفت گر نگویم قصیده باکی نیست من خوش آمد نمی توانم گفت. مولا طوسی (از تذکرۀ دولتشاه سمرقندی). از نظم و نثر هرچه بطبعش خوش آمده ست دیوان بنده پر ز خوش آمد نوشته است. آذری. روشندلان خوش آمد شاهان نکرده اند آئینه عیب پوش سکندر نمیشود. الهی. - برای خوش آمد، برای تملق. برای چاپلوسی: حسین فلان کار را برای خوش آمد حسن کرد. ، موردپسند. مطبوع. موردعلاقه: مجنون ز خوش آمد سلامش بنمود تقربی تمامش. نظامی. آنچه خصم از خصم برحسب خوش آمد خویش گوید اعتماد را نشاید. (رسالۀ سیر و سلوک خواجۀ طوسی). خوش آمد نیست سعدی را در این زندان جسمانی اگر تو یکدلی با او چو او در عالم جان آی. سعدی (خواتیم)
تملق. تبصبص. چاپلوسی. (یادداشت مؤلف) : من چو طبع لطیف خواجه کمال غزلی بد نمیتوانم گفت گر نگویم قصیده باکی نیست من خوش آمد نمی توانم گفت. مولا طوسی (از تذکرۀ دولتشاه سمرقندی). از نظم و نثر هرچه بطبعش خوش آمده ست دیوان بنده پر ز خوش آمد نوشته است. آذری. روشندلان خوش آمد شاهان نکرده اند آئینه عیب پوش سکندر نمیشود. الهی. - برای خوش آمد، برای تملق. برای چاپلوسی: حسین فلان کار را برای خوش آمد حسن کرد. ، موردپسند. مطبوع. موردعلاقه: مجنون ز خوش آمد سلامش بنمود تقربی تمامش. نظامی. آنچه خصم از خصم برحسب خوش آمد خویش گوید اعتماد را نشاید. (رسالۀ سیر و سلوک خواجۀ طوسی). خوش آمد نیست سعدی را در این زندان جسمانی اگر تو یکدلی با او چو او در عالم جان آی. سعدی (خواتیم)